مصاحبت. مجالست. هم صحبتی. معاشرت: این رافع بن اللیث بن نصر مردی بود به سمرقند به میان لشکر سلطان اندر، روی شناس و مهتر بود و با زنان نشست و خاست کردی و شراب خوردی. (ترجمه طبری بلعمی). بوصادق را نشست و خاست افتاد با قاضی بلخ ابوالعباس. (تاریخ بیهقی ص 206). پرهیز کن به جان ز خرافات ناکسان هرچند با خسان کنی آنجا نشست و خاست. ناصرخسرو. حرام باد بر آن کس نشست و خاست به دوست که از سر همه برخاستن نمی یارد. سعدی
مصاحبت. مجالست. هم صحبتی. معاشرت: این رافع بن اللیث بن نصر مردی بود به سمرقند به میان لشکر سلطان اندر، روی شناس و مهتر بود و با زنان نشست و خاست کردی و شراب خوردی. (ترجمه طبری بلعمی). بوصادق را نشست و خاست افتاد با قاضی بلخ ابوالعباس. (تاریخ بیهقی ص 206). پرهیز کن به جان ز خرافات ناکسان هرچند با خسان کنی آنجا نشست و خاست. ناصرخسرو. حرام باد بر آن کس نشست و خاست به دوست که از سر همه برخاستن نمی یارد. سعدی